«نفس» سومین ساخته داستانی بلند نرگس آبیار است که این روزها در حال اکران است. فیلمی که اگرچه مزیت های تازهای دارد، اما از مشکلی قدیمی رنج میبرد.
به گواه تاریخ، سینمای کلاسیک محبوبترین گونه سینمایی در تمام زمانها بوده است. سینمایی که بر مبنای استفاده از یک (یا گاهی چند) قهرمان شکل میگیرد و فیلمنامهنویس خود را ملزم میداند که قهرمان خود را تا سرحد ممکن در بوته آزمایش قراردهد. به این معنا که روندی از حوادث و درگیرهای بیرونی و دورنی را برای نیل به هدفی خاص (مضمون) و با توجه شخصیت قهرمان، در مسیر زندگی او قرار میدهد و در این مسیر شخصیت قهرمان (یا قهرمانان) را در اوج رویارویی با مشکلاتش به مخاطب میشناساند تا او را در تجربه ای شبیه به زندگی (و نه خود زندگی) شریک کند. اما بدیهی است که سینمای کلاسیک تنها گونه سینمایی موجود نیست. مثلا جریانی از فیلمها نیز هستند که به لحاظ نداشتن خط داستانی مشخص و شخصیتهای سینمایی واقعی (که پس از این بیشتر توضیح داده خواهد شد) به فیلم های «بدون پیرنگ» مشهور هستند. در چنین فیلمهایی قهرمان (در صورت وجود) لزوما تجربه قطعی و غیرقابل برگشتی را از سر نمیگذراند، مضامین واحد و در دسترس نیستند و سیر حوادثی مشخصی برای نیل به هدفی خاص (مضمون) در نظر گرفته نمیشوند. در این تعریف، پیرنگ همان خط سیر حوداثی است که فیلمنامهنویس برای نیل به مضمون طراحی کرده است تا از طریق درگیرکردن شخصیت با این حوادث، شخصیت او را به مخاطب بشناساند.
ذکر این مقدمه نسبتا طولانی برای پرداختن به فیلم سینمایی «نفس» ساخته نرگس آبیار خالی از لطف نیست، چراکه فیلم را میتوان در دسته دوم (بدون پیرنگ) قرار داد. در هیچ زمانی از فیلم نقطه عطفی رخ نمیدهد. حتی تلاشی هم برای پاسخ به میل طبیعی (یا غریزی) ذهن شما برای دیدن یک نقطه عطف یا یک حادثه داستانی (ولو در هر دقیقه ای از فیلم) دیده نمیشود. به عبارت دیگر فیلم تماما یک گزارش از زندگی دختر بچهای به نام بهار است که به همراه خواهر و برادران، پدر (با بازی مهران احمدی) و مادربزرگش (با بازی پانتهآ پناهیها) زندگی میکند و در شهرهای قم، تهران و یزد، در فاصله سال ۵۷ تا بخشی از سالهای جنگ ایران و عراق میگذرد.
نوع روایت فیلم اول شخص و از زوایه دید «بهار» است. فیلمساز در اکثر صحنهها به زاویه دیدش وفادار مانده است. به جز صحنههای مربوط به عزاداری در یزد که از شخصیت جدا میشود و با تصویربرداریهایی از بالا و با سرعت زیاد، بیشتر یادآور دکوپاژ یک فیلم اکشن است. به جز این تقریبا هیچ صحنهای از فیلم نیست که دوربین آنجا باشد، اما بهار حضور نداشته باشد. وفاداری فیلمساز به زاویه دیدش در تمام صحنهها را باید به حساب نقطه قوت فیلم گذاشت. اگرچه در تمام مدت فیلم هیچ «اتفاقی» به تعریف سینماییاش رخ نمیدهد (اتفاقی که شخصیت را وادار به سلسله واکنشهایی کند که نه تنها او را به وضعیت اولیه باز نمیگرداند، بلکه پیرنگ به گونهای فشار بر شخصیت را زیاد میکند، که او را مجبور به انتخابهایی مدوام میان بد و بدتر کند)، اما فیلم مجموعهایست از ناگواریهای کوچک (به اندازه دنیای شخصیت کوچکش) که هر کدام در مجموعههایی از صحنههای فیلم منجر به شکلگیری درامهایی کوچک میگردند که به تنهایی جذاباند.